روزای پر از درد برای مامان
آخ مامان بمیره برات عزیزم.. شنبه گذشته(هفته ی پیش) دعوت بودیم نامزدی ت . شما هم دلربرا و خوشتیپ بزن و برقص و خوشحال اما تا که رسیدیم خونه بیقراری هات شروع شد و گریه تا صبح نخوابیدی و صبح ساعتای 11 بود تب کردی و درست 4 روز تب شدید داشتی و 4 ساعتی استامینوفن میخوردی 2روز اول خونه موندیم اما دیگه مامان کم آورد آخه شبا تبت میرفت بالا و... اومدیم خونه ی مامانی و هنوز اینجاییم.. اسهال و استفراغ و شیر نخوردنات مامان و کشت!! 2 بار رفتیم دکتر.. و هوا هم برفی حیف که نتونستیم بعد سال ها ذوق برف و آدم برفی داشته باشیم... برفی که خیلی سال بود نباریده بود و 3 روز تعطیل شد... غمگینم مامانم خیلی غمگین هر بار که به صورتت نیگاه میکنم دلم آتیش میگیره پ...
نویسنده :
مامی
10:25