دانیـــــالدانیـــــال، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

دانیــــــال

اولین ماما گفتنت

1392/10/4 19:01
نویسنده : مامی
648 بازدید
اشتراک گذاری

پسر من، همدم تنهایی های من 

مامان خیلی دوس داره زود به زود برات بنویسه اما حسابی شیطون شدی.. به خوبی و تند و سریع چهار دست و پا میری و به تازگی هم می ایستی به هرجایی که دست میگیری.. منم میذارم که هرجا دوس داری بری البته نه هرجا مثل پشت بخاری، دستشویی(خیلی علاقه داری یه روز کشفش کنی)و..

همچنان عاشق لپتاپ و سیم و اینجور وسایلی ..

دندونات خودشونو کاملا نشون میدن از دور ..دندون خرگوشیه من
متاسفانه من همه ی کارای تم جشن دندونیت رو انجام دادم مامان جونم .ولی بابا نذاشت که جشن بگیریم دلیلشو هم که میدونی چون خودمو اذیت میکنم و..  گفتش بیا فقط خودمون باشیم منم کلا قیدشو زدم من عاشق مهمونی شلوغم نه اینکه کلا 10 نفرم نشیم..واسه همین روز 9 آذر یا 8 آذر که روز جمعه میشد صبحش آش  ت رو  دادیم بیرون به فامیل.. شب قبل موندیم خونه ی مامانیم و برات آش گذاشتیم منم برای پشت ظرفا لیبل عکستو چسبوندم.. خیلی شیک شدش و همه تعریف کردن هم اینکه آشتم محشر شده بود و همه میگفتن واسه دندونای بعدیشم میدین... خلاصه مامان برات کم نذاشت هرچند حسرت جشن به دلم مونده و آرزو شد برام

تولد بابا هم که 21 آدر بود براش چیز کیک درست کردم و با تکنیک تصویر براش روش نوشتم برای اولین بار عالی شد و براشم عکس دوتاییتون رو پازل کردم.. همه چی خوبه عاشقیم چشم حسودا کور 

1 هفته 10 روزی هست که آروم و قرار نداشتی عصرا ..باهم میرفتیم خونه ی مامانی.. خیلی غر میزدی خوابالو شده بودی و غذا هم نمیخوردی اصلا لب به غذا نمیزدی.. اما خدارو شکر امروز بهتری گل من .. واسه دندوناته به احتمال زیاد ..ولی نمیذاری که مامان دست بزنه سریع با دوتا دندون خرگوشی پایینت انگشت مامان رو محکم گاز میگیری... فدات شم عشقم

شنبه شب گذشته شب یلدا بود ( یلدات مبارک عزیزم اولین یلدات )... اصلا خوش نگذشت خون ی مامان جون.. پسر عمو کوچیکیت خیلی اذیتت میکنه حسادت میکنه تورو میزنه... واسه همین خودمون 3 تایی شب بعدش یلدا داشتیم  



دیروز عصر حدودای ساعتای 7 شب دخترعموت اومدش باهات بازی کنه و شما هم خیلی دوسش داری براش غش میری.. وقتی داشتین بازی میکردین یکی از توپ هات رفتش زیر مبل دختر عموت رفت برات بیارش شما هم پشت سرش بدو بدو میومدی 4 دست و پا که لحظه شنیدم گفتی مامااا اول فکر کردم اشتباه شنیدم که یه دفعه دختر عموت برگشت و گفتش فکر میکنه من مامانشممممم.. البته منو صدا نزدی استدلال خودم اینه که چون وقتی شما داری جایی میری من صدات میزنم مامان بیا نرو و... شما هم داشتی صداش میزدی این شکلی که برگرده.. عشق من لحظه ی قشنگی بودش

دوستت دارم عزیزم قلب 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)