شروع 7 ماهگی و اتفاقات
آخ آخ مامان بمیره واسه پسرش..
مریضیت خیلی سخت شد مامان، بازم بردم دکتر و بازم تشخیص دفعه قبل... سرفه هات شدید میشد و بالا میاوردی که اشکای مامان میریخت.. نبینم دردتو عزیزم..که باعث شد ما 1هفته خونه مامانی بمونیم و واکسن 6ماهگی شما 11 روز عقب بیوفته..
جشن 6ماهگیت هم عزیزم یه شب خونه مامانی گرفتیم و زیاد اذیتت نکردیم آخه هنوز سرحال نبودی..
برای واکسن هم گریه کردی اینقده که یه لحظه نفست بالا نمیومدم.. و یک روز کامل هم تب داشتی که با استامینوفن کنترلش کردیم اما در کل مثل 2 ماهگی اذیتت نکرد پسرم..
وزنت 8550 بود با لباس
..
روزی که واکسن زدی،عصرش بابایی ضربان قلبش بالا رفت و به اورژانس و بیمارستان کشید اما خداروشکر به خیر گذشت شب قبلشم که بابا جونت باز حالش بد شد و بالا میاورد.. منم که دیگه کم آوردم .. این روزا سخت میگذره امیدوارم آروم بگیریم عزیزم و بابا هم زود زود خوب شه و سرحال باشه