مرد شدن ات
مرد من پسرم.. امروز هم با تمام دلهره ها و نخواستن ها گذشت و مامانت مجبور به کاری شد که هیچوقت راضی به انجامش نبود..
دیشب ساعتای دو شب با هق هق گریه تصمیم گرفتم فردا نریم خونه ی مامان بزرگی برای از شیر گرفتنت.. صبح که شد خودت ساعت هفت پا شدی و منم گفتم حتما خیره .. با خودم گفتم میرم اما مسجد نمیریم. که مامان بزرگی دعوام کرد و گفت آخرش که چی..
رفتم دوش گرفتم ولباس نو تنت کردم و با وضو از دوتا سینه شیر خوردی..احتمال دادم توی مسجد بازیگوشی کنی و حاضر به سینه گرفتن نباشی که همینطورم شد.. اذان ظهر اونجا بودیم نماز خوندیم و شروع کردم دعا خوندن و انار دون شده هاتو هم یاسین خوندم هرکاری کردم تو بغلم نیومدی شیر بخوری با کلی اصرار فقط یه قلوپ خوردی و مامان بزرگی از بالای سرم تورو از بغلم برداشت..
نقل پخش کردیم و انار..
ظهر هم مامان بزرگی ناهار از بیرون گرفتش و جشن برات..
دلم غصه داره مامان..شاید من بیشتر از تو زجر بکشم اما بدون تا لحظه ی آخر محرومت نکردم و خودم نخواستم که این شکلی شه..
انشاالله به خوبی فراموشش کنی و اذیت نشی.
دوستت دارم مامان