دانیـــــالدانیـــــال، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

دانیــــــال

۱۰ ماهگیت مبارک

1392/12/18 13:43
نویسنده : مامی
113 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم.. 1 ماه گذشت با کلی اتفاقات..
روزی که میخواستم کیک ۹ ماهگیت رو درست کنم طی دو مرحله کف قالب کمربندیم جدا شد و موادش ریخت..منم خیلی ناراحت شدم و کل خستگی توی تنم موند..آخه با شما وروجکم خیلی سخته اینکارا!!

24 بهمن بود صبح روز 5 شنبه رفتیم خونه ی مادربزرگه با خاله ن خیلی خوش گذشت بابا هم قرار بود ظهر نیاد خونه بیرون از شهر بود و بابا بزرگی ( به بابایی میگیم .آخه من خیلی بابابزرگم و دوس داشتم و این شکلی صداش میزدم دوس دارم شما هم بگی بابابزرگی) اومدش دنبالمون.. خیلی هم کار داشتن ما رو رسوندن خونه و خودشون رفتن ساعت های 2 بود من و مامانی و شما خوابیدیم ساعتای 5 بابا مرتضی زنگ زد و گفتش بابا بزرگی توی یه حادثه دست ها و صورتشون سوخته.... خیلی وحشتناک بود چه روزا و شبایی گذشت و خدا دوسمون داشت مامان؛ که بابا رو برامون نگه داشت.. چقدر زجر و درد تا به امروز رسید که بهتر شدن اما هنوزم زمان میبره خداروشکر..  ناراحتت نمیکنم مامان، هرچند خودت متوجه میشی چه خبره توی نیگاهت میبینم اینکه بابا نمیتونن تورو بغل کنن و..ناراحت

حالا از اولین هات بگم 
بین 24 تا 1 اسفند تو اون دوره زمانی سخت شما دو تا دندون بالات در اومد ببخشید مامان که دقیق روزش یادم نیست آخه با تمام وجودم سعی میکردم بهت رسیدگی کنم ولی خب نمیشد.. دندون پیش و یکی از جلویی هات میشه سمت چپت..خیلی عجیبه این شکلی در آوردی...

دو سه روز پیش هم رفتیم چک آپ.. وزنت با لباس 9800 بود و قدت 76.. خاله افسانه گفتش خیلی قدت بلنده برای یکسال باید 75 باشه ..  واون یکی دندون جلوییت هم تو راهه عزیزم

خیلی شیطون شدی دیروز صبح توی روروئک گذاشته بودمت و اومدم آشپزخونه ناهار بذارم و سرگرم بودم دیدم پشت سرمی شوک شدم ..بگو خودت روروئک رو آوردی کنار پله آشپزخونه و دستت رسیده به زمین و اومدی بیرونتعجب  یعنی رسما من بیچاره شدم بدون روروئک اینقده بلا شدی
از دیشبم که زیر میز رد میشی روی میز میری و امروزم خونه ی مامانی رفتی زیر تخت خواب بابا بزرگی دنبال توپت..یول 
به هرجایی دست میگیری می ایستی یکی دوبارم پیش اومده 1 ثانیه وایسادی بدون کمک

امروزم برات کیک درست کردم و شب خونه ی مامانی برات جشن گرفتیم .. وارد ۱۱ ماهگی شدی و شیطنت هاتم بزرگتر.
.
اینم شما و  چیز کیکت ..ببخش مامانی نمیتونم برای کیکت زیاد وقت بذارم آخه اجازه نمیدی.. 

 

و اینم چند تا عکس از شما در آغاز ۱۱ ماهگی

 اجازه

مامانی زمانی آش دندونی برات درست کرد 6 ماهت بود و همون روز میگفتش وقت تعویض لباسات که آقا دانیال "ی" حاضــــــــــــــــر ..شما هم یاد گرفته بودی انگشتتو میبردی بالا .. الانم که کلی پیشرفت کردی حتی اجازه میگیری...

 

وقتی من یا بابا میریم دوش بگیریم یا دستشویی میریم شما میای پشت در و شروع میکنی به در زدن و گریه کردن.. اینجا بابایی رفته بودش حموم

..

در تدارک تقویم 93 هستم برات عزیزم  و کلی برنامه های دیگه امیدوارم فرصت انجامشونو داشته باشم..قلب

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)